» خونه های قدیمی
اسم آب و جارو که میاد
یاد خونه های قدیمی می افتم
من تو خونه ایی بزرگ شدم که تو حیاطش پاییز که می اومد پر میشد از برگ های ریز و درشتِ درخت همسایه
قشنگ ترین دلخوشیم این بود که برم و برگ های تو حیاط و جارو بزنم و
زیر آسمون پاییز نفس بکشم
که زمستون ها از سرخی هوا بفهمم که اخر شب یه برف درست و حسابی میاد و میتونم یه آدم برفی واسه خودِ خودم درست کنم و نگران این نباشم که بچه های تو کوچه خرابش میکنن
که نزدیک بهار دل از دلم کنده بشه با شکوفه های خوشگل درخت زردآلو
که فرش ها رو ردیف کنیم و حسابی با آب و کف بشوریم
که تابستونا...
آخ امان از تابستونا که دیگه تو خونه بند نمیشدم و همش تو حیاط بودم
بزرگتر که شدم اون حیاط جاشو داد به یه آپارتمان دلگیر
که توش دیگه خبری از اون حیاط و آب و جارو و حس قشنگ نبود
اسم آب و جارو که میاد دلم تنگ میشه
واسه تمام لحظه هایی که زود رفتن
حتی واسه اون جارو چوبی های معروف که باهاش خونه هامون و جارو میزدیم
اخ امان از این خاطره های عجیب
دلتنگ خونه های قدیمی ام و حس و حال خوبش...